1. توانایی حل مسئله
ما در زندگی به طور مداوم در حال حل مسئله هستیم. برخی از این مسوله ها ساده هستند ولی برخی دیگر به فعالیت های فکری پیچیده ای نیاز دارند. توانایی حل مسئله به ما کمک می کند مسئله های زندگی مان را به روش مطلوب حل کنیم. اگر مسئله های مهم زندگی ما حل نشده باقی بمانند فشار روانی پدید می آید و سلامت روانی و جسمانی ما تهدید می شود.
2. توانایی تصمیم گیری
همه ما تصمیم می گیریم اما همیشه تصمیم های ما هوشمندانه نیست. هر جوانی باید بداند که برخی از تصمیم گیری های غلط منجر به پیامدهای ناگوار می شوند. مهارت تصمیم گیری به ما کمک می کند که به طور صحیح در مورد اعمال مان تصمیم بگیریم و جوانب مختلف انتخاب ها و پیامدهای مثبت و منفی هر یک از آن ها را در نظر داشته باشید. تصمیم گیری مناسب و واقع بینانه موجب بالا رفتن سطح سلامت فردی و اجتماعی خود و خانواده ما می شود.
3. توانایی تفکر خلّاق
تفکر خلّاق به ما کمک می کند مسئله ها را از زاویه های گوناگون دریابیم، راه حل های مختلف مسئله و پیامدهای آن را ارزیابی کنیم و بالاخره راه حل های تازه ای برای مشکلاتمان پیدا کنیم. با استفاده از این مهارت، تصمیم گیری های ما مناسب تر انجام می شوند و مسئله ها به طور عملی تر حل می شوند.
4. توانایی تفکر انتقادی
با استفاده از این مهارت، افکار خود و دیگران را بررسی و تجزیه و تحلیل می کنیم و به فهم و درک روشن تری دست می یابیم. این توانایی کمک می کند تا اطلاعات و تجاربی را که به ما می رسد تجزیه تحلیل کرده و بتوانیم مقابل ارزش ها و فشارهایی که به ما تحمیل می شود مقاومت کنیم و بدانیم که رفتار دیگران همیشه درست نیست.
5. توانایی ارتباط
ما بیشتر عمر خود را به ارتباط با دیگران می گذرانیم تا هر چه بیشتر بتوانیم نیازهای خود را بیان و نیازهای دیگران را درک کنیم. توانایی ارتباطی به ما کمک می کند تا با دیگران ارتباط کلامی و غیر کلامی موثرتری داشته باشیم و با غلبه بر خجالت، نظرات خود را برای دیگران ابراز کنیم. اگر این مهارت را کسب کرده باشیم در موقع لزوم می توانیم با تقاضاهای نامناسب دیگران مخالفت کنیم.
6. توانایی روابط بین فردی
توانایی روابط بین فردی به ما کمک می کند با دیگران همکاری و مشارکت بهتری داشته باشیم، به آنها اعتماد کنیم، مرزهای روابط با دیگران را تشخیص دهیم، دوستی های مطلوب را حفظ کنیم و در شروع و خاتمه ارتباطات به طور موثرتری رفتار کنیم.
7. توانایی خود آگاهی
توانایی خود آگاهی یعنی توانایی شناخت خود و آگاهی از نقاط ضعف و قوت خواسته ها، ترس ها، رغبت ها و تمایلات خود.این توانایی به ما کمک می کند تصویر واقع بینانه ای از خود داشته باشیم و حقوق و مسئولیت هایمان را بهتر بشناسیم.
8. توانایی همدلی
توانایی همدلی یعنی اینکه فرد بتواند زندگی دیگران را حتی زمانی که در آن شرایط قرار ندارند، درک کنند. همدلی به ما کمک می کند تا انسان های دیگر را وقتی با ما متفاوت هستند، بپذیریم و به آن ها احترام بگذاریم. کسانی که همدلی بیشتری دارند، به دیگران علاقه مندند، افراد مختلف را تحمل می کنند، پرخاشگری کمتری دارند و دوست داشتنی ترند. این مهارت روابط عمومی را بهبود می بخشد.
9. توانایی مقابله با هیجان
این مهارت شامل توانایی شناسایی هیجان های خود و دیگران و نیز شناخت تأثیر هیجانات بر رفتار است. این مهارت به ما کمک می کند که در مواقع ناکامی، خشم، افسردگی و اضطراب واکنش های مناسبی نشان دهیم.
10. توانایی مقابله با فشارهای روانی
این توانایی شامل شناخت استرس های مختلف زندگی و تأثیر آن بر رفتار است و ما را قادر میسازد که منابع فشار روانی را در زندگی خود بشناسیم و راه های صحیح کاهش فشار را دنبال کنیم.
«حالم بد است»،«حوصله ام سر رفته»،«همیشه ناراحتم» و... اینها جملاتی است که بسیاری از جوان های امروز مثل نقل و نبات به کار می برند اما مشکل چیست؟ چرا حال اکثر جوان ها این روزها بد است؟ اصلا چه حالی را می شود حال بد دانست و چه حالی برای انسان خوب است؟
همیشه دنبال حال خوب بودن اشتباه است
همه انسان ها در لحظه های مختلف زندگی دچار احساسات خوشایند و ناخوشایندی می شوند. ریشه این احساسات و عواطف نوع افکار و گفت وگوهای درونی ماست. فکر و گفت وگوی درونی ما هم به اینکه به چه موضوعاتی توجه کنیم و چگونه توجه کنیم بستگی دارد.
هیجانات واقعیت دارند یعنی فیزیولوژی و شیمی بدن را تغییر می دهند اما دائمی و پایدار نیستند، بسته به اینکه نوع توجه و افکارمان عوض می شود حالات و هیجانات مان هم تغییر می کند، اشتباهی که اکثر مردم دارند این است که هیجانات شان را به واقعیت های زندگی ربط می دهند، مثلا می گویند یک موقعیت حال من را بد کرد یا یک جمله حال من را خوش کرد یا آن کار من را دیوانه کرد اما در واقع این اتفاقات نیستند که ما را تحت تاثیر قرار می دهند، بلکه آن چیزی که ما درباره اتفاقات به خودمان می گوییم حال ما را خوش یا ناخوش می کند. عموم انسان ها از کودکی یاد گرفته اند که دنبال هیجانات خوشایند باشند و مدام دنبال کسب خوشی هستند و همیشه سعی می کنند از حال بد فرارکنند. در کل باید گفت فرارکردن از حال بد طبیعی نیست اما یک هنجار جمعی است. ما آموزش دیده ایم که این کار را انجام بدهیم ولی این رفتاری سالم نیست.
چرا حال بد لازم است؟
همه انسان ها باید هیجانات منفی را تجربه کنند و این بد نیست، اصلا بد نیست، هیجانات یکسری علائم هستند، مثل علائم راهنمایی و رانندگی، پارک ممنوع و ایستادن مطلقا ممنوع که ممکن است این علامت برای ما ناخوشایند باشد و مثلا مسیرمان را دورتر کند ولی به شما اطلاعات هم می دهد که اگر اینجا پارک کنید پیامد دارد، هیجانات هم راهنماهای درونی ما هستند. آنها به ما می گویند وقتی حال مان بد است باید به واقعیت طور دیگری نگاه کنیم و جنبه های دیگری از آن را ببینیم تا حال مان بهتر شود، نه اینکه کاملا از بین برود، قرار نیست حال بد ما به صفر برسد اما باید متناسب با رویداد ایجاد شده باشد، اگر شما انگشترتان را گم کنید واکنش مناسبش این است که ناراحت شوید، اگر خوشحال شوید عجیب است و هیجان مناسبی نیست. هیجانات جنس شان از انرژی است؛ انرژی که در ما رفتار مناسب آن موقعیت را ایجاد می کند. مثلا اگر دوست من در امتحانی موفق شود هیجان مناسب من در این موقعیت این است که خوشحال شوم اما اگر دچار حسادت شوم این هیجان نامناسب است و به من آسیب می رساند.
چرا جوان های ما حل مسئله را بلد نیستند؟
شاید بزرگسالان ما هم در حل مسائل زندگی مهارت های لازم را نداشته باشند اما موضوع خیلی شایع این است که اکثر جوان های امروز شکایت دارند که حال شان بد است اما چرا؟ شاید چون در دوران کودکی غالبا والدین هستند که مسئول ایجاد حال خوب در فرزند خود هستند و عموم والدین به فرزندان شان شیوه لذت بردن ازساده ترین چیزهای زندگی را یاد نداده اند، این کودکان اغلب منفعل بوده اند و طلبکار. مادر به آنها می گفته چی شده عزیزم؟ چرا ناراحتی؟ غصه نخور دیگه، اینو برات می خرم، این مال تو و...، اینگونه کودک طلبکار و طلبکارتر می شود. شاید کودک در این وضیعت از امکاناتی که والدین در اختیارش گذاشته است لذت ببرد ولی شاد نیست چون شادی نتیجه چیزی است که از فرد ساطع می شود نه لزوما چیزی که به او داده می شود. متاسفانه وقتی همین فرزند که خوب هدایت نشده به نوجوانی می رسد والدینش نمی توانند اکثر نیازهایش را جوابگو باشند، در نتیجه هر زمان مسئله ای برای این نوجوان پیش بیاید به جای حل آن مسئله به دنبال این است که حالش را خوب کند. مثلا با چیزی خود را مشغول کند که برای یکی ، دو ساعت یا یکی ، دو روز خوش باشد اما وقتی هوشیار می شود می بیند مشکل هنوز سرجایش است. این نوجوان شیوه حل مسئله را بلد نیست. برای همین پناه می برد به امکاناتی که هیجانات کوتاه خوشایند ایجاد می کنند اما پیامد بلندمدتش هیجانات ناخوشایند طولانی است.
به ما فرار از مسائل را یاد می دهند
ای کاش وقتی کوچک تر بودیم در زمانی که اتفاق بدی برای مان می افتاد مادر و پدرمان به ما آموزش می دادند که چطور در این حال بد بمانیم و با این حال بد کنار بیاییم یعنی وقتی مسئله ای پیش آمد آن را تحلیل کنیم. اکثر والدین چون فرزندان خود را دوست دارند و تحمل ناراحتی آنها را ندارند خیلی سریع آنها را با یک اسباب بازی قشنگ سرگرم می کنند. مثلا اگر حیوان خانگی مان را از دست می دادیم فوری یک حیوان دیگر جایگزین می کردند. والدین اینجا به ظن خود مسئله را حل می کنند ولی در واقع مسئله حل نمی شود، مسئله از دست دادن کسی یا چیزی است که دوستش داریم. والدین جایگزینی برای آن چیزی که از دست می رود پیدا می کنند و به فرزند خود یاد نمی دهند که واقعیت زندگی این است که بعضی اوقات چیزهایی را که خیلی دوست داریم از دست می دهیم و باید یاد بگیریم که ظرفیت روانی مان را برای این روزها درآینده بالا ببریم. اینگونه است که اعتیاد پیدا می شود که فقط دنبال حال خوش باشیم.
حال خوب ارثی است؟
باید گفت فاکتور ژن در خلق و خو مهم است، حتی در اتاق نوزادان در بیمارستان ها هم بچه های سخت و نرم را می بینیم، نوزادان سخت به هر محرکی پاسخ می دهند و بی قراری می کنند ولی نوزادان نرم این طور نیستند اما فقط ژن تاثیرگذار نیست و اگر خانواده ها بدانند با فرزند سخت شان چگونه رفتار کنند می توانند آن بچه سخت را به یک بچه سازگار و خوشحال تبدیل کنند. اولین الگوی رفتاری همه ما خانواده است. ما از اعضای خانواده یاد می گیریم از چه چیزهایی ناراحت شویم و از چه چیزی تاثیر بگیریم و چه عکس العملی نشان بدهیم. الگوی بعدی که خیلی تاثیرگذار است گروه هم سن است؛ الگویی که بیشتر از همه قبولش داریم و رفتارها و هیجانات شان سرمشق ماست.
بچه هایی که از هیچ عروسکی لذت نمی برند
مادری 2 دختر 10 ساله و 3 ساله دارد، برای دختر بزرگ تر یک عروسک گران قیمت و برای دختر کوچک تر یک عروسک ارزان تر می خرد. دختر بزرگ تر عروسکش را می گیرد اما خوشحال نمی شود اما دختر کوچک تر شاد می شود و شروع می کند به بازی با عروسکش. دختر بزرگ تر می گوید چرا خواهرم اینقدر خوشحاله ولی عروسک من خوشحالم نمی کنه؟ به مادرش می گوید من آن یکی عروسک رو می خوام، مادرش می گوید عروسک تو گران تر و قشنگ تره اما دختر اصرار می کند چراکه فکر می کند چیزی در آن یکی عروسک است که در مال خودش نیست. مادرعروسک ها را عوض می کند، دختر کوچک تر هیجان زده می شود و با عروسک بهتر بازی می کند ولی دختر بزرگ تر دوباره مشکل پیدا می کند چراکه عروسک جدیدش هم چیز خاصی ندارد. می گوید من هر دو عروسک را می خواهم، مادر بچه کوچک تر را با یک شکلات سرگرم می کند و هر دو عروسک را به دختر بزرگ تر می دهد اما او بازهم با آنها ارتباط برقرار نمی کند... . اینجا مشکل کجاست؟خب، والدین برای فرزندان همه چیز می گیرند اما یادشان نمی دهند چطور با آنها ارتباط برقرار کنند اکثر ما رابطه معناداری با وسایل و ابزار نداریم.
یک موبایل چند میلیون تومانی می خریم اما 2 روز بعد کلافه می شویم و چیز دیگری می خواهیم چون رابطه برقرار کردن با این وسایل را یاد نگرفته ایم. در این داستان دختر بزرگ تر فکر می کند در عروسک خواهرکوچک تر چیزخاصی وجود دارد ولی آن چیز در درون خواهرش است، آن بچه است که به واقعیت روح و معنا می دهد. جوانهای ما وقتی به 25سالگی می رسند، نه مسئولیت دارند، نه هدف و نه برنامه. درس خواندن مهم ترین کاری است که باید انجام بدهند آن هم به دلیل والدین شان، این هدف خودشان نیست، از دست خودشان هم عصبانی هستند که چرا در خدمت دیگران هستند. مشخص است که از والدین شان ناراضی هستند و آنها را مقصر می دانند، شاید هم حق دارند
از زمانی که لباس سفید عروس یا کت و شلوار اتوکشیده دامادی را پوشیدید، فقط یک چیز در ذهن داشتید. یک زندگی آرام و خوب با همسری که در رویاهای خود هزاران بار تصویرش را کشیده بودید. میخواستید در دوران میانسالی و پیری همزبان و مونسی داشته باشید.
فردی را میخواستید تا در لحظههای تلخ و شیرین زندگی همچون کوهی پشت شما باشد. پس درست از لحظهی تصمیمگیری برای گفتن بله، دلتان میخواست همسرتان از شما حمایت و پشتیبانی کند. خطاهای شما را ببخشد و در پیچ و خم زندگی مشترک دستتان را بگیرد و نگذارد که زمین بخورید.
بدینترتیب شما با نیاز به حمایت و احترام از طرف همسرتان زندگی زیر یک سقف را شروع نمودید. اما حال بیایید کمی با هم صادق باشیم. شما چه انتظاری از همسر یا یگانه حامی خود دارید؟ آیا میخواهید او جلوی همه حتی پدر و مادرش به خاطر دفاع از شما بایستد یا خیر؟
در دو راهی انتخاب
برای رسیدن به پاسخ این سۆالات مینشینیم پای صحبتهای نوشین؛ مهندس بیست و شش سالهای که به دلیل علاقه به پیمان؛ همکلاسی دوران دانشجوییاش بار سفر بسته و راهی پایتخت شده است. البته بخت یارم است و نوشین برای دیدن خانوادهاش آمده است مشهد.
او که دو سالی است آشیانه عشقش را در تهران روی ابرهای پر از دود بنا کرده است، در مورد حمایت از همسر در مقابل خانوادهاش چنین میگوید: «خوشبختانه تا به حال در شرایطی جدی و خاصی قرار نگرفتهام تا بخواهم از همسرم در برابر خانوادهام دفاع کنم.
دوری از شهر و خانوادهام شاید یکی از دلایل این مسئله باشد. به قول معروف دوری و دوستی! اما برعکسش زیاد پیش آمده است که میتوانید از همسرم بپرسید.» با خنده میگویم: «خب، اما اگر مجبور میشدید طرف یکی از آنها را بگیرید، از همسرتان حمایت میکردید یا خانوادهتان؟»
نوشین ابروهایش را بالا میاندازد و میگوید: «سۆال سختی است. گمان کنم کاملاً بستگی به موضوع اختلاف دارد. باید ببینم حق با کیست. اما...» مکثی میکند و ادامه میدهد: «اما در مجموع فکر میکنم در چنین مواقعی از خانوادهام حمایت کنم.»
از اینکه صادقانه جوابم را داده است، تشکر میکنم. سرش را تکان میدهد و بلافاصله میگوید: «البته من همیشه در برابر دیگران از پیمان تعریف و حمایت میکنم. این کار به او اعتماد به نفس و حس خوبی میدهد و تأثیر این حمایت در نبود او، بیشتر در جمع خانواده و ذهن اطرافیانم باقی میماند.»
در این میان زمان را از دست نمیدهم و از آقا پیمان که تازه از دیدار دوستان مشهدی دوران دانشجوییاش برگشته است، در این مورد میپرسم. همانطور که نوشین گفته، او زیاد در بین دو راهی قرار گرفته است. پیمان به شرح یکی از این شرایط میپردازد: «گاهی باید در مهمانیهای خانوادگی که با اصرار خانوادهام نیز همراه است، شرکت نماییم.
در این مواقع اگر نوشین با من هماهنگ نباشد، در یک دوراهی رفتن و نرفتن قرار میگیرم و در اکثر موارد طبق خواسته همسرم عمل میکنم. با این حال تا امروز مورد سرزنش خانوادهام قرار نگرفتهام و رابطه خانوادگیمان خدشهدار نشده است.
اما به یاد دارم یکی از اقوامم از خارج از کشور آمده بود و من برای همراهی با او یک برنامه تفریحی راه انداختم، ولی همسرم از آمدن با ما سر باز زد و پافشاریهایم فایدهای نداشت.
در این خصوص چون او دلیل منطقی برای نیامدن و بعد غضب بر من نداشت، حق را به خود و خانوادهام دادم و از نوشین گله نمودم.» در آخر از پیمان هم میخواهم راحت نظرش را بگوید، «همسر یا خانواده؟» جواب میدهد: «در بیشتر موارد طرف شخص خاصی را نمیگیرم و سعی در میانجیگری دارم.»
همسران جوان در حضور خانوادههایشان باید سعی کنند با احترام بیشتری با یکدیگر رفتار نمایند و حرمت یکدیگر را نزد خانواده و دوستان و.... حفظ کنند. همسرشان را با پیشوند آقا یا خانم صدا بزنند. در برابر جمع (خانواده) به انتقاد و سرزنش از همسرشان نپردازند
پشتیبانی که نه سیخ بسوزد و نه کباب!
بعد از خداحافظی با آنها، میروم سراغ خانواده سمیرا و محسن. خانوادهای که دختر سه سالهای نیز دارند و نزدیک به پنج سال از روز عروسیشان میگذرد. سمیرا دفتر خاطراتش را ورق میزند و میگوید: «اوایل ازدواجمان، به خصوص در دوران عقد، بین عقاید و خواستههای همسرم و خانوادهام تعارض زیاد پیش میآمد. در این میان ناچار میشدم طرف یکی از آنها را بگیرم. معمولاً از محسن دفاع مینمودم و در غیابش با خانوادهام صحبت میکردم.
بطور مثال همسرم اعتقاد داشت نیازی به داشتن یک جهیزیه آنچنانی در شروع زندگی مشترک نیست، اما خانوادهام میخواستند همهچیز عالی باشد. در این زمان بود که مجبور شدم مقابل خواسته خانوادهام بایستم. اگرچه با گذشت زمان و شناخت بیشتر خانوادهام از همسرم، این جور مسائل هم کمتر پیش میآمد، با این حال گاهی سر موضوعاتی مانند تند رانندگی کردن، ولخرجیهای گاه و بیگاهش یا تربیت فرزند، خانوادهام چیزهایی میگفتند، ولی من همواره طرف همسرم را میگرفتم، حتی اگر او مقصر بود. البته خانوادهام در حضور محسن چیزی نمیگفتند. من هم هر جوری بود سعی میکردم تعادل را برقرار کنم که نه سیخ بسوزد و نه کباب.
اما راستش در این میان گاهی خودم بدجوری کباب میشدم!» رو به سمیرا میگویم: «پس حالا که محسن آقا اولویت اولت بوده و هست، به نظرت دیگر چطوری همسران جوان میتوانند از همسرشان پشتیبانی کنند، آن هم در جمع خانواده؟» سمیرا پاسخ میدهد: «چه در حضور و چه در نبود همسر باید حمایت خودمان را از او نشان دهیم.
هر چقدر به همسرمان احترام بگذاریم و برایش ارزش قائل بشویم، به همان اندازه میزان ارزش و احترام او پیش خانواده و دیگران افزایش پیدا میکند. چنانچه جر و بحثی بین من و محسن اتفاق بیفتد، اجازه نمیدهیم آن اختلاف از حریم دو نفرهمان بیرون برود. به نظر من این یکی از راههای حمایت از همسر و جلب اعتماد او است. در واقع با این عمل، علاوه بر پشتیبانی مستقیم و همه جانبه از یکدیگر، حریم خصوصی و رازهای ما نیز حفظ میگردد.»
وقتی گفتوگویم با سمیرا تمام میشود، آقا محسن که با دقت خاصی به حرفهای همسرش گوش میداد، میگوید: «میدانید شاید گفتن این جمله زیاد جالب نباشد، اما کاربرد خوبی دارد: همیشه بهترین دفاع حمله است! لذا حمایت مداوم، تعریف در حضور و غیاب همسر و در نهایت اینکه خانواده بدانند من از زندگی و همسرم کاملاً راضی هستم امری است کاملاً ضروری.»
نگاه کارشناسان
آقای مصطفی رشید، کارشناس مذهبی در این خصوص میفرمایند: «حمایت زن و شوهر از یکدیگر در جمع خانوادگی موجب عدم دخالت دیگران در حریم زندگی خصوص آنها میگردد. باید خوب توجه داشت زوجین زمان قرارگیری در جمع خانواده همسرشان بیش از هر موقع دیگری نیازمند پشتیبانی هستند و کمتوجهی به همسر در جمع خانواده ممکن است مقدمه پیدایش کدورت و ناراحتی گردد و فراموش نشود خانمها نیازمند حمایت بیشتری در این شرایط هستند.
همسران بایستی با تدبیر، حمایت خود را نسبت به همسرشان ابراز نمایند تا هم دل همسر خود را بدست آورند و از طرف دیگر اجازه ندهند پدر و مادرشان آزردهخاطر گردند. پس با مدیریت صحیح روابط خود باید محبت و حمایت را نسبت به همسرشان نشان دهند.»
در پایان از خانم ندا رهنمانژاد؛ کارشناس ارشد روانشناسی، در مورد زمانهای بحرانی میپرسم. مواقعی که همسران در بین دو راهی خانواده و همسفر راه عشق خود میمانند. ایشان پاسخ میدهند: «گرچه احترام به خانواده طرفین وظیفه هر زن و مردی است، اما گاهی تأیید رفتارهای غلط خانوادهها و دخالتهای بیجای آنها باعث دلخوری و آزار زن یا شوهر میشود. اگر همسری بخواهد همیشه حق را به خانوادهاش بدهد و به خاطر خانواده خود همسرش را طرد کند یا زیر سۆال ببرد در واقع رابطه زناشویی خود را مورد تهدید قرار داده و کمکم محبت همسر آزار دیدهاش را از دست خواهد داد و باعث میشود همسرش احساس شکست و درماندگی کند و علاقهاش نسبت به او کمتر شود و از او فاصله بگیرد.
زن و شوهر باید به همسر خود و خانوادهشان بقبولانند هرکدام جایگاه خاص خودشان را دارند. چه زن و چه مرد بالغ باید بتوانند بین همسر و خانوادهشان تعادل ایجاد کنند، تعصب را کنار بگذارند و با درک بیشتر و منطق غنیتر رابطه حسنه بین آنها ایجاد کنند. طرفداری بیجا از هر کس که باشد وضعیت او را ضعیف میکند و باعث میشود دیگران به او بیاعتماد شوند. در صورت بروز مشکل از سوی خانواده زن یا مرد عضو همان خانواده (زن یا شوهر) مشکل را حل کند، زیرا هر یک از همسران به خوبی خانواده خود را میشناسند و بهتر میتوانند چارهجویی کنند. اگر زن و مردی نمیتوانند بین خانواده و همسرشان تعادل برقرار کنند و با انصاف و عدالت موضوع را حل کنند در واقع هنوز به بلوغ فکری و عاطفی نرسیدهاند.»
البته خانم رهنمانژاد به شیوههای برتر حمایت از همسر نیز اشاره فرمودند: «همسران جوان در حضور خانوادههایشان باید سعی کنند با احترام بیشتری با یکدیگر رفتار نمایند و حرمت یکدیگر را نزد خانواده و دوستان و.... حفظ کنند. همسرشان را با پیشوند آقا یا خانم صدا بزنند.
در برابر جمع (خانواده) به انتقاد و سرزنش از همسرشان نپردازند. در حضور خانواده به همسرخود بیشتر توجه کنند و او را در گفتگوها شرکت دهند. همیشه سعی نمایند نکات مثبت همسرشان را در حضور خانواده بیان کنند. تشویق، تعریف، تأیید و بیان نکات مثبت به طور آشکار یا در جمع خانواده باشد. نکات مثبت همسرشان را بزرگ و نکات منفی او را کوچک بشمارند. این کار اعتماد به نفس همسرشان را بالا میبرد و به او احساس ارزشمند بودن را میدهد.
در حضور خانواده به انتقاد از همسرشان نپردازند و با تندی، بد زبانی، لحنی نامناسب و طعنهآمیز با همسرشان صحبت نکنند و انتقاد به طور محرمانه و در تنهایی صورت گیرد. محبت کردن زن و شوهر به یکدیگر صمیمیت را صد چندان میکند. در واقع همدلی و مشورت درباره مسائل نشان دهنده علاقه آنها به یکدیگر است.»
منبع : باشگاه همسران جوان
یک روان شناس عنوان کرد: ترکیبی از دارو درمانی و روان درمانی بیشترین اثر را در درمان افسردگی دارد.
احسان گلی تصریح کرد: افسردگی به دو دسته درون زا و برون زا تقسیم می شود که افسردگی درون زا به دلیل اختلال عدم هماهنگی در انتقال دهنده های عصبی مغز اتفاق می افتد. وی در خصوص افسردگی برون زا، اظهار کرد: بیشتر افسردگی ها برون زا هستند به این معنی که فرد به دلیل ناکامی، شکست، افکار ناکارآمد و تجربیات گذشته خود دچار افسردگی می شود و در این مورد روان درمانی برای فرد توصیه می شود گرچه درمان دارویی نیز می تواند جنبه تسکین بخشی داشته باشد.
گلی بیان کرد: متاسفانه در بیشتر موارد افسردگی، برای فرد دارو تجویز می شود در صورتی که باید ترکیبی از روان درمانی و دارودرمانی برای بهبود افسردگی استفاده شود. وی افزود: دو عامل در استفاده فرد افسرده از دارو موثر است که عبارت است از این که روان پزشک ترجیح می دهد برای بهبود سریع تر بیمار از دارودرمانی استفاده کند و مردم هم تصور می کنند استفاده از دارو برای درمان سریع تر افسردگی موثر است.
گلی ادامه داد: استفاده از دارو باید در مواقع ضروری مانند زمانی که فرد زمینه اقدام به خودکشی یا احتمال اقدام به آن را دارد، افسردگی های پس از زایمان و در مواردی که افسردگی شخص منجر به مختل شدن زندگی وی شود؛ باشد. وی در خصوص عوارض مصرف دارو برای درمان افسردگی، بیان کرد: خواب زیاد، گیجی، ناتوانی جنسی و کاهش تمرکز می تواند از عوارض مصرف این داروها باشد.
افسردگی یک بیماری ثانویه است
گلی عنوان کرد: زمانی که فرد در دو یا سه هفته در بیشتر ساعات روز خلق پایین داشته باشد از علاقه مندی های خود لذت نمی برد یا بی میل می شود، خواب و خوراک آشفته دارد، سطح میل جنسی وی زیاد یا کم است و گوشه گیر می شود دچار افسردگی شده است. وی اظهار کرد: افسردگی می تواند به دنبال کم کاری تیروئید و مسائل جسمی قبل از عادت ماهیانه در زنان رخ دهد پس دراین شرایط افسردگی جنبه ای از بیماری اصلی و در واقع ثانویه است.
این روان شناس تصریح کرد: تشخیص افسردگی باید توسط یک روان شناس بالینی صورت گیرد و برای درمان فرد متناسب با درجه افسردگی وی از دارودرمانی، روان درمانی و مداخله خانوادگی استفاده شود. گلی اذعان کرد: در بیشتر کشورهای پیشرفته دنیا رویکرد درمان افسردگی به سمت روان درمانی است و باید در کشور ما نیز رویکرد روان درمانی غالب شود.
اضطراب و نگرانی هایتان را به حساب افسردگی نگذارید
وی عنوان کرد: متاسفانه مردم تصور اشتباهی از افسردگی دارند و اضطراب، ترس و نگرانی خود را به حساب افسردگی گذاشته و از علائم اصلی بیماری غافل می شوند. گلی اظهار کرد: توصیه می شود که افراد قبل از مراجعه به روان شناس، به زندگی خود دقت کنند زیرا خواب ناکافی، تغذیه نامناسب و خستگی و فرسودگی شغلی نیز سبب افسردگی می شود که در این صورت فرد با رعایت این مسائل به حالت عادی باز می گردد.