آیا تا به حال برایتان پیش آمده که برای مدتی نتوانید احساس شادی و آرامش داشته باشید؟
در این مواقع ما در ذهنمان فهرستی از خواستهها و انتظارات داریم؛ اما حتی دستیابی به آنها نیز نمیتواند حس خوبی را در ما ایجاد کند.حتی گاهی نسبت به علایق خود نیز بیتفاوت میشویم و انگار انگیزهای برای توجه به آنها نداریم! اما واقعا چرا دچار چنین حالاتی میشویم؟ همه، دچار این نوسانات روحی هستیم، اما بیشترمان منتظریم چیزی بیرون از وجود ما ناگهان از راه برسد و این اوضاع را تغییر بدهد. اما فراموش نکنید هنگامی که هر روز و لحظه خود را در این انتظار میگذرانید که چیزی از بیرون وجودتان، شما را خوشحال کند، در واقع ترتیبی میدهید تا شکست بخورید و با درماندگی و ناتوانی روبهرو شوید.
شما خود را اسیر شرایطی میکنید که در کنترل شما نیستند و برای برخورداری از احساس رضایت و شادمانی به دیگران وابسته میشوید.در این مواقع شما سعی دارید با چسبیدن به چیزی که همیشه در حال دگرگونی است، ثبات و امنیت به وجود آورید! اما به خاطر داشته باشید که همه چیز در زندگی در حال تغییر و تحول است و هیچ چیز ثابت باقی نمیماند. معمولا هم، همه ناراحتیهای ما از وابستگی به چیزهایی ناشی میشوند که در حال دگرگونی و تغییرند؛ بنابراین هنگامی که وقت و انرژی خود را صرف این میکنیم که همه چیز در بیرون از ما بینقص باشد، نیروی خود را در جهت نادرست متمرکز کردهایم؛ پس فراموش نکنید هر آنچه برای شادبودن نیاز دارید در درون خود شماست؛ یعنی شما کلید شادیتان را در وجود خود دارید و این خود شما هستید که تعیین میکنید شاد باشید یا نه، نه آنچه در بیرون از وجودتان اتفاق میافتد؛ شاید نتوانید باور کنید ولی حقیقت دارد و هر روز میتوانید آن را تجربه کنید.
برای باور این موضوع میتوانید به زمانی در گذشته فکر کنید که به نظرتان میآمد باید از بودن در آن موقعیت احساس شادمانی میکردید؛ مثلا سفری که مدتها منتظر آن بودید یا شرکت در سمیناری که همیشه آرزوی آن را داشتید یا رفتن به جایی که همیشه مشتاق آن بودید، اما درست وقتی در آن موقعیتها قرار گرفتید دیگر نتوانستید از آنها لذت ببرید زیرا حال خودتان در آن زمانها مناسب نبوده و در اصل شوق و اشتیاقتان را از دست دادهاید. شاید آنقدر خشمگین بودهاید که اصلا نمیتوانستید هیجانی نسبت به کار خود داشته باشید.در این موقعیتها چه چیز شما را غمگین کرده؛ سفر، سمینار یا موقعیتهایی که بودن در آنها جزو آرزوهایتان بوده است؟ درواقع اینها همان چیزهایی بودند که فکر میکردید شما را خوشحال میکنند. چرا بودن در جاهایی که خود خواهان آنها بودهاید نتوانسته شما را خوشحال کند؟
اشکال کار آن است که هیچ چیز در بیرون از وجود شما هرگز قدرتمندتر از خودآگاهی درونی شما نیست و فقط شما هنگامی میتوانید از بودن در هر شرایطی راضی و خشنود شوید که حال خودتان خوب باشد. برعکس این وضع هم حقیقت دارد؛ یعنی میتوانید در غیر جذابترین مکانها باشید، اما خودتان شاد و خرسند باشید و بهترین احساس را داشته باشید؛ نامی که خود شما بر اتفاقات میگذارید آنها را مثبت یا منفی میکند. همه واکنشهای شما به زندگی در درون شما واقع میشود.هر آنچه برای شاد بودن نیاز دارید در درون خود شماست؛ یعنی شما اکنون قدرت آن را دارید که تصمیم بگیرید شاد باشید یا غمگین!
به جای آنکه دائم خود و زندگیتان را مورد قضاوت قرار دهید که تا چه اندازه توانستهاید به خواستههای خود برسید، ببینید خود و زندگیتان در هر روز چقدر رشد میکنید و تا چه اندازه سطح آگاهیهای خود را بالا میبرید. هنگامی که هدف زندگیتان را انجام کاری یا رسیدن به چیزی یا موفقشدن در کاری میدانید، اگر کارها مطابق میلتان پیش نرود، احساس شکست خواهید کرد، اما وقتی میفهمید زندگی مانند کلاس درسی است که در آن موفقیت یعنی انسان بهتریشدن، خود و تجربیات خود را از دیدگاه کاملا متفاوت ارزیابی خواهید کرد.
آیا برایتان پیش آمده که در مورد خود احساس بدی داشته باشید؟ آیا وقتی به زندگیتان نگاه میکنید به این نتیجه میرسید که آنقدرها هم موفق نبودهاید؟ شاید شما از زاویه درستی به زندگیتان نگاه نکردهاید. بهتر نیست به جای آنکه موفقیت خود را با آنچه به آن رسیده یا نرسیدهاید، با میزان رشد خود در هر روز تعریف کنید؟ شما میتوانید هر روز به خود بگویید که امروز میخواهم بهترین انسانی شوم که میتوانم. پس اهمیتی ندارد که در بیرون از وجود ما چه اتفاقی میافتد؛ آنچه مهم است این است که ما نهایت تلاشمان را میکنیم تا رشد کنیم، چیزهای جدید یاد بگیریم و پیشرفت کنیم. بنابراین شما میتوانید روز موفقیتآمیزی داشته باشید، اگر در آن روز یک چیز جدید در مورد خودتان یاد بگیرید.
اگر با دیگران یا خودتان صبورتر و مهربانتر باشید، اگر درک بیشتری بهدست آورید یا اگر یک الگوی رفتاری غلط یا عادتی نادرست را کنار بگذارید و بهجای آن رفتار و اندیشه درستی را جایگزین کنید و... این راهی بسیار شادیآفرین برای حرکت به سوی پیشرفت است. به جای آنکه به زندگی به عنوان مجموعهای از آزمایشها که هر روز در آن قبول یا رد میشوید، نگاه کنید، چرا آن را به صورت فرصتی برای رشد و آموختن نمیبینید؟ به این ترتیب به جای روزهای بد یا خوب، روزهایی را میگذرانید که در آن ممکن است بیشتر یا کمتر رشد کرده باشید؛ اما همه آنها روزهای موفقیتآمیزی هستند. به کار بردن این اصل، تغییر بزرگی در زندگی شما ایجاد میکند. درواقع هدف زندگی، رشدکردن است و اینکه ما بتوانیم بیشتر یاد بگیریم. اما فراموش نکنید رشدکردن تجربه آسانی نیست و میتواند گاهی ترسناک و سخت باشد. یک دلیل آن نیز این است که شما باید از آن چیزی یا کسی که بودهاید به چیزی تازه و جدید تغییر کنید و لازمه تغییر نیز رهاکردن است؛ یعنی شما نمیتوانید بدون رهاکردن آنچه بودهاید رشد کنید.
رهاکردن هیچ وقت آسان نیست و معمولا ما را ناراحت میکند و به همین دلیل چون ناراحت میشویم نتیجه میگیریم که وقتی مجبور هستیم برای رشد کردن چیزی را از دست بدهیم پس باید اتفاق بدی باشد. اما فقط به این دلیل که چیزی خوشایند نیست یا باعث ناراحتیتان میشود، معنیاش این نیست که برایتان مفید یا خوب نباشد، در واقع آنچه به ما بیش از همه یاد میدهد چیزی است که ما را بیشتر ناراحت میکند.آیا تا به حال دورانهای سختی داشتهاید که وقتی حالا به آنها نگاه میکنید بگویید خیلی دوران سختی داشتیم، اما خیلی رشد کردم و این بهترین چیزی نبود که میتوانست اتفاق بیفتد چون تجربه خوبی نبود و باعث شد من ناراحت باشم؟
برای شما غیرممکن بود، تصور کنید وقتی آنقدر احساس درماندگی میکنید، چطور ممکن است اتفاق خوبی افتاده باشد. به این ترتیب خیلی اوقات ما دوران رشد خود را به اشتباه دوران بدی مینامیم و ناراحتی را به چیزی که مفید نیست تعبیر میکنیم.ما معمولا فکر میکنیم چطور ممکن است اتفاق خوبی افتاده باشد. اما در واقع ناراحتی معمولا به معنی آن است که شما در میان رشدی بزرگ قرار دارید و بر عکس آن هم میتواند درست باشد؛ وقتی برای مدتی طولانی واقعا احساس راحتی میکنید، ممکن است به خاطر آن باشد که اصلا رشد زیادی نداشتهاید.
اگر میدانستید که مشکلات و موانع پیشروی شما بیشتر از آنکه بدترین دشمنان شما باشند، مانند بهترین دوستانتان میتوانید از آنها چیزهای زیادی بیاموزید، آن وقت با مشکلات خود چگونه برخورد میکردید و نسبت به آنها چه نگرشی داشتید؟ احتمالا اکنون نیز با موانعی روبهرو هستید؛ شاید موانع و مشکلات در رابطه خصوصیتان، موانعی در محل کار، مشکلی با یکی از اعضای خانواده، مسائل مالی و... داشته باشید؛ شاید منتظرید ناگهان همه این موانع از سر راهتان برداشته شود تا بدین ترتیب شما خوشحالشوید!
ممکن است حتی در بسیاری موارد فکر کنید این ضعف از ناحیه شماست که این مشکلات به وجود میآیند؛ اما فراموش نکنید این یکی از اشتباهاتی است که بسیاری از ما در نحوه نگاهکردنمان به زندگی دچار آن میشویم و فکر میکنیم موانع و دشواریهای ما چیزهای بدی هستند که هرچه زودتر باید از شرشان خلاص شویم.تا زمانی که درباره موانع و مشکلات خود چنین نگرشی داریم، هر دشواری و مشکلی دشمنی میشود که باید با آن بجنگیم. بدین ترتیب ما در نبردی مداوم با سرنوشت خود هستیم و تعجبی ندارد که اغلب زیر این فشار بسیار خسته و غمگین میشویم.
اما چرا باید نسبت به مشکلات اینگونه واکنش نشان دهیم؟ چه کسی واقعا انتخاب میکند که در یک رابطه، دوران سختی را از سر بگذراند یا سختیهای مالی را تجربه کند یا با بحران جدی در محل کار مواجه شود؟ هنگامی که با مشکلاتتان مانند دشمن رفتار میکنید، هیچگاه به آنها نزدیک نمیشوید تا درسها و موهبتهایی را که واقعا در دل خود دارند بشناسید. در واقع با این نوع نگاه به موانع پیشرو، فرصتهایی را که برای یادگیری درسهای مهم وجود دارند از دست میدهید.
به یاد داشته باشید میتوانید از همه اتفاقات زندگی چیز جدیدی بیاموزید. هدف زندگی رشد کردن است و در این میان تغییر کردن جزو گریزناپذیری است که باید آن را بپذیرید. قرار نیست اوضاع همیشه آسان و مطابق میل شما باشد. موانع نیز بخشی از زندگی ماست و در واقع یکی از ویژگیهایی که آدمها را از هم متفاوت میسازد، نحوه برخورد آنها با این موانع و دشواریهای پیشروی آنهاست.آیا اگر مشکلی نداشتیم، قوی بودن را میآموختیم؟ اگر ناامیدی نبود طعم خوش امیدواری را میچشیدیم و اگر سختی و رنجی را تحمل نمیکردیم، آیا معنای مهربانی و همدلی را تجربه میکردیم؟
لحظهای به تجریبات مهم زندگی خود فکر کنید و ببینید مهمترین درسهای خود را کی و چگونه یاد گرفتید؟ چگونه توانستید از سختیهایی که در پیشرویتان بود عبور کنید؟ اگر اکنون خود را قدرتمندتر و انعطافپذیرتر از قبل میدانید به دلیل سختیهایی است که در گذشته تجربه کرده و توانستهاید از آنها چیزی بیاموزید. در واقع ما بیشتر هنگام سختیها رشد میکنیم نه هنگام برخورداری از اوقاتی خوش.
در همه مشکلات درسهایی نهفته است که شما نیاز به آموختنشان دارید و تکرار این مشکلات میخواهند شما را متوجه سازند که باید چیزی را از آنها یاد بگیرید. بنابر این نگرش خود را نسبت به آنها عوض کنید؛ بدین صورت هم از آرامش بیشتری برخوردار میشوید و هم فرصتی خواهید داشت تا درسهای نهفته در دل آنها را بهتر بیاموزید.
با توجه به اینکه هر چیز در طبیعت، هدف خاص و هوشمندانهای را دنبال میکند باید باور داشته باشیم حتما دلیلی وجود دارد که این اتفاقات در زندگی ما به این صورت رخ میدهند. در واقع باور و پذیرش این موضوع به ما اجازه میدهد تا به مشکلات و سختیهای پیشروی خود احترام بگذاریم.احترام گذاشتن به مشکلات نیز به معنای آن است که شما میدانید آنها سر راهتان قرار نگرفتهاند تا شما را خشمگین و عصبانی کنند، بلکه موانع مانند معلمانی هستند که میخواهند چیزی به شما یاد بدهند؛ پس به جای اینکه سعی کنید آنها را از سر راه خو بردارید، آنها را بشناسید و از درسهایی که به شما ارائه میدهند استقبال کنید.
اما بسیاری از ما با خود میاندیشیم مگر میتوانیم به چیزی احترام بگذاریم که ما را اینچنین درمانده و ناتوان کرده است؟بسیاری از ما بیشتر روزهای زندگی خود را صرف مبارزه با موانعی کردهایم که سد راهمان قرار گرفتهاند و فورا شروع کردهایم به پیدا کردن راهی برای مقابله با آنها. در این مواقع دائم با خودمان میگوییم چطور میتوانیم از شر این مشکلات خلاص شویم.
حتماً تا بهحال تشخیص دادهاید که استرس موضوعی شخصی است.
آنچه برای
فردی تحملناپذیر و طاقتفرساست ممکن است برای دیگری موجب موفقیت شود؛ اما
فارغ از اینکه چه عاملی استرس را در فرد ایجاد میکند، هر کسی میتواند
یاد بگیرد که این فشار را از خود دور سازد.
مقاله زیر به ۲۰ روش برای کاهش استرس پرداخته است و سعی میکند ما را برای حفظ آرامش و خونسردی در زندگی آمادهتر سازد. در اینجا راهحلهای غلبه بر ترس و خشم در زندگی روزانه را مرور میکنیم.
خودتان سرنوشت را رقم بزنید
یادآوری این نکته بهخودتان میتواند به شما کمک کند که حتی در موقعیتهای فوقالعاده استرسزا، خونسردی خود را حفظ کنید. سعی نکنید نقش اول نمایشی غمانگیز را بازی کنید. وقتی مشکلی استرسزا پیش میآید بهخودتان بگویید: دنیا به آخر نرسیده! این کار به شما کمک میکند تا بر اوضاع تسلط یابید.
با دیگران به توافق برسید
قبول کنید که شاید همیشه به چیزی که میخواهید نرسید؛زیرا این پذیرش استرس را کاهش میدهد.
جسور باشید نه ستیزهجو
تفاوت بسیاری بین جسارت و ستیزهجویی وجود دارد. با این حال اغلب افراد این دو را با هم اشتباه میکنند. برای حفظ جسارت نیازی به بالا بردن صدا یا پررویی نیست تفاوت این دو را از یکدیگر تشخیص دهید و به این ترتیب از استرس خود بکاهید.
برای خود ارزش قائل شوید
این مهمترین نکته در کنترل استرس است. معنایش این است که یاد بگیرید به دیگران اجازه ندهید که شما را گول بزنند، تهدید کنند. اگر نمیدانید که چگونه با این مشکل روبهرو شوید از افرادی که آنها را تحسین میکنید، کمک بگیرید. دقت کنید که آنها چگونه بر اوضاع تسلط پیدا میکنند و به چه نحو با آنچه شما دشوار میدانید کنار میآیند.
صادق و درستکار باشید
بهخصوص در مورد احساسات خود بیاموزید از کاه کوه نسازید. بهطور مثال اگر با بهترین دوست خود اختلافنظر پیدا کردید کار را به عصبانیت بیش از حد نکشانید.
جمله خونسرد باش را پیش خودتان تکرار کنید
وقتی که احساس ترس یا استرس میکنید این جمله را نه با صدای بلندبلکه در ذهن خود تکرار کنید. چندین بار تکرار این جمله بهآرامی واقعاً به شما کمک میکند تا خونسردی خود را حفظ کنید.
کلمه نه را بر زبان آورید
افرادی که نمیتوانند به دوستان و خانواده خود «نه» بگویند، کسانی هستند
که به سادگی دچار استرس میشوند زیرا برای خود فرصت یا شرایط مناسب را
فراهم نمیکنند. آموختن اینکه چگونه پاسخ منفی بدهید راه بسیار خوبی است
برای اینکه بهخودتان اطمینان
ببخشید.
بهخود فرصت بیشتری بدهید
مدیریت زمان راهحلی ضروری در بازی استرس است قبل از اینکه هر شغل مهم یا کار بزرگی را بپذیرید، ببینید که چگونه میتوانید برای زمانی که دراختیار دارید بهنحو احسن برنامهریزی کنید تا بدون عجله به همه کارهای خود برسید.
استراحت کنید
یکی از عوامل بسیار مهم برای کاهش استرس رسیدن به آرامش است. راه حل اصلی برای رسیدن به آرامش کامل این است که ذهن خود را از هر چیز دیگری خالی کنید.
تنفس صحیح را فراموش نکنید
وقتی دچار استرس میشویم، فراموش نکنیم که به نحو صحیح تنفس کنیم و در چنین حالتی باید نفسهای عمیق بکشیم تا ضربان قلب شدت نیابد و میزان اکسیژن خون کم نشود و برای نشان دادن عکسالعمل سریع و مناسب در لحظههای استرسآمیز، سه نفس عمیق بکشید و سپس وارد عمل شوید.
قبل از درگیر شدن صبر کنید
وقتی که دچار استرس و عصبانیت هستید بهسادگی کنترل خود را از دست میدهید، به همین دلیل قبل از اینکه چیزی بگویید به آرامی تا شماره ۱۰ بشمارید. این کار به شما امکان میدهد قبل از حرف زدن فکر کنید و به این ترتیب بر موقعیت استرسزا چیره شوید.
به کارهای خود نظم و ترتیب ببخشید
یکی از دلایل اصلی ایجاد استرس، رعایت نکردن نظم و ترتیب است. درصورتی که خاطره بدی در ذهنتان باقی مانده آنها را بنویسید. عادت کنید که هر روز هر کاری را که مجبور به انجام دادن آنها هستید، یادداشت کنید. به این ترتیب آن کارها را فراموش نخواهید کرد.
زمان نگرانی خود را محدود کنید
اوقات نگرانی خود را محدود کنید و این قانون را برای خود بگذارید که به هر شکلی فقط ۲۰ دقیقه فکر کنید اگر بعد از گذشت این مدت هیچ راهحلی پیدا نکردید بهخودتان استراحت دهید و بعداً دوباره به موضوع برگردید.
صبحها در باره مشکل خود فکر کنید
نگرانی درباره استرسهایتان در طول شب بسیار بد است زیرا اولاً شما خیلی خستهتر از آن هستید که بتوانید تفکر درستی داشته باشید و ثانیاً این افکار شما را بیخواب میکند.
تصمیم بگیرید که صبحها مشکل خود را حل کنید.اگر در طول شب خوابتان نمیبرد نگرانی خود را روی کاغذ بنویسید و ببینید که تا چه اندازه به شما آرامش میدهد.
بیشتر ورزش کنید
ورزش باعث ترشح مسکنهای طبیعی اندروفینها در بدن میشود که شما را سرحال میکند و هفتهای سه روز ورزش کنید آن هم بهمدت ۲۰ دقیقه خستگی و اضطراب را از شما دور میکند.
به حرفهای دیگران گوش دهید
شاید این حرف عجیب و غریب بهنظر برسد اما هیچیک از ما به اندازه کافی به حرفهای دیگران گوش نمیکنیم، به همین دلیل همیشه اکثر ما دچار سوءتفاهم میشویم. در این حالت خونسردی خود را حفظ میکنیم و موقعیت را عاقلانه میسنجیم و راهحلی مناسب پیدا میکنیم.
به اندازه کافی بخوابید
هر فرد باید ۸ ساعت در روز بخوابد. اگر بیشتر یا کمتر از این مقدار بخوابید نهتنها نسبت به تأثیرات استرس حساسیت بیشتری از خود نشان میدهید بلکه تمام روز دچار تندخویی میشوید.
رژیم غذایی سالمی را در پیش بگیرید
خوردن بیش از حد غذاهایی که قند زیاد و ارزش غذایی اندکی دارند، باعث میشود تا میزان قند موجود در بدن به سرعت افزایش پیدا کند. باید این مقدار قند را کاهش داد و به تعادل درآورد و برای این کار باید مقدار زیادی میوه و سبزی بخوریم.
بهمدت ۲ دقیقه در برابر وحشت خود مقاومت کنید
اوقاتی هست که کنترل خود را از دست میدهید و دچار وحشت میشوید. دو دقیقه بهخودتان فرصت دهید ، نفس عمیق بکشید و سپس پیش خودتان بگویید: من میتوانم این کار را انجام دهم و اگر هم نتوانستم دنیا به آخر نمیرسدو زندگی ادامه دارد.
برای رسیدن به موفقیت، چه کارهایی را به طور مداوم انجام میدهید؟
اجازه بدهید اول ببینیم عادت چیست. تحقیقات نشان میدهد که چهار مانع وجود دارد که جلوی استفاده کامل از توانایی هایمان را میگیرد:
عادات، رفتارها، اعتقادات و انتظارات.
عادات الگوهای رفتاری هستند که در اثر تکرار منظم و پایدار به وجود آمده اند، معمولاً بهطور ناخودآگاه و بدون فکر کردن هوشیارانه به انجام آن اجرا میشوند. رفتار عادتی افراد گاهی اوقات قابل تشخیص نیست زیرا تحلیل از خود در کارهای روزمره غیرضروری به نظر میرسد. خوگیری روشی بسیار ساده از یادگیری است که در آن موجود پس از دوره ای قرارگیری در معرض محرک، دست از واکنش دادن به آن محرک برمیدارد. عادات گاهی اوقات اجباری هستند.
عادتها لازمه زندگی هستند. آنها به ما کمک میکنند نظم و برنامه زندگیمان را حفظ کنیم. لزوماً بد یا خوب نیستند، همان چیزی هستند که هستند. وقتی هدفی تعیین میکنید، آن زمان است که تعیین میکنید عادتی شما را به سمت آن هدف میبرد یا از آن دورتان میکند.
رفتاری که انتخاب میکنید، زندگی و کاری که دارید را میسازد.
این را در نظر بگیرید – ۵ فعالیت هستند که من به طور معمول انجام میدهم که مرا به سمت موفقیت میکشاند.
یکی اینکه ورزش میکنم.
انتخاب های غذایی سالم دارم.
۸ ساعت در شبانه روز میخوابم.
با افراد مثبت وقت میگذرانم.
به طور مرتب با دیگران تلفنی حرف میزنم.
۵ فعالیتی که شما به طور مرتب انجام میدهیم و شما را به سمت موفقیت هدایت میکند چیستند؟
وقتی به کارتان فکر میکنید، کجا بیش از حد توانتان است؟ (مثلاً من ترجیح می دهم همه کارها را خودم انجام دهم تااینکه از کسی بخواهم به من کمک کند. یا وقتی روی چیزی کار نمیکنم احساس گناه میکنم).
چه عادتی را میتوانید همین امروز ترک کنید تا سطح موفقیتتان بالاتر رود؟
این عادت چه تغییری در کارتان ایجاد میکند؟
عادات – “وقتی از قبل به آن فکر شود بسیار سخت و وقتی انجام شود آسان است!” – رابرت ام پیرسیگ
ترک یک عادت چه مدت طول میکشد؟
بعضی میگویند ۲۱ روز یا ۴-۳ هفته. اگر میخواهید چند تغییر کوچک در کارتان ایجاد کنید، خیی خوب است. در زیر به نمونههایی از عاداتی اشاره میکنیم که لزوماً شما را به سمت هدفتان هدایت نمیکنند.
حالا نوبت شماست. لیستی از ۱۰ عادتی که میدانید الان چندان به نفعتان نیست تهیه کنید.
عاداتی که یادداشت کردید را در نظر بگیرید. این عادتها اگر “اصلاح شوند”، “تغییر کنند” و یا مثبتتر شوند چطور میشود؟ هر عادت را تکتک در نظر بگیرید و شکل مثبت آن را یادداشت کنید.
(مثلاً از لیست بالا: بهجای دیر رسیدن سر قرارهای کاری – آنها را به شکل مثبت تغییر میدهیم: متعهد شویم که همیشه ۵ دقیقه زودتر از وقت قرار در محل حاضر شویم.)
یک روز جمعه زنی داشت برای شام استیک درست میکرد. همانطور که همیشه در گذشته اینکار را میکرد، قبل از اینکه گوشت را داخل ماهیتابه بیندازد دو سر آن را برید. شوهرش از او سوال کردن که چرا اینکار را کرده است و زن گفت که مادرم هم همیشه دو سر گوشت را میبرید.
دفعه بعدی که مرد مادرزنش را دید از او پرسید که چرا همیشه قبل از انداختن گوشت در ماهیتابه دو سر آن را میبریده است و او هم گفت که چون مادرش همیشه اینکار را میکرده است.
وقتی شوهر مادربزرگ زنش را دید آن سوال را از او هم پرسید و مادربزرگ نگاهی به او انداخت و گفت چون فقط اینطور گوشت داخل ماهیتابهاش جا میشده است.
چندبار تابحال شده که کاری را فقط به دلیل اینکه دیدهایم یک نفر دیگر انجام میدهد انجام دادهایم؟ بعضیاوقات لازم است از خودمان بپرسیم چرا فلان کار را اینطوری انجام میدهیم. همیشه راههای سادهتر دیگری هم برای انجام یک کار خاص وجود دارد.
نتیجه:
راه به سمت موفقیت اصلاً پیچیده نیست – خیلی هم ساده است. با طرز فکر کردن شما شروع میشود – با رویکری مشخص و واضح از چیزی که میخواهید و ایجاد عادات روزانه که شما را به آن هدف نزدیکتر کند.
میبینید، عادتها خوب یا بد نیستند. فقط به این بستگی دارند که میتوانند شما را به هدفتان نزدیک کنند یا نه. شما راننده هستید و کنترل و مسئولیت همه چیز دست خودتان است!
قبل از وارد شدن به یک جمع، اطلاعاتی در
مورد آن جمع به دست آورید و درباره چیزهایی که میخواهید یا میشود در آنجا
مطرح کرد، فکر کنید.
معاشرت خود را با دیگران بیشتر کنید؛ از جمعهای
دوستانه کوچک شروع کنید، به سؤالاتشان جواب دهید و از آنها درباره خودشان،
آرزوهایشان، اهدافشان یا موضوعات دیگر سؤال کنید.
صحبت کردن در جمع را یاد بگیرید. اگر از حرف زدن در جمع میترسید، در کلاسهایی که به همین منظور برگزار میشود، ثبتنام کنید.
اگر خجالتی بودن، خیلی شما را آزار میدهد، به یک مشاور یا روانشناس مراجعه کنید.
تا
حد ممکن از انزوا و گوشهگیری دوری کنید. اگر چند نفری دوروبرتان هستند،
کتاب خواندن را کنار بگذارید و سر صحبت را با آنها باز کنید.
اگر به خاطر لهجه، صدا، بوی دهان یا نوع دندانهایتان از جمع گریزان هستید، چرا فکری به حال اصلاح اینها نمیکنید؟
در جمعها کاری کنید که کسل، خسته و بیحوصله به نظر نیایید.
به
یاد داشته باشید راه مقابله با خجالت این است که به چیزهای دیگری تمرکز
کنید؛ مانند فکر کردن و تصور اینکه چطور میشود از اتفاقات اجتماعی لذت
برد.
از طرد شدن یا شکست خوردن، نترسید. قهرمانان ورزشی نیز با وجود
احتمال شکست، باز هم به مبارزه و رقابت میپردازند؛ اما تقریبا همه آنها
برای برد به میدان میروند و هیچگاه از شکست حرف نمیزنند.
کمرویی،
تـردید و دودلی هنگامی رخ میدهد که شما به عیوب و نقایص خود فکر میکنید.
افکـارتـان را متوجه شخصی کنید که در حال گفتوگو با او هستید. در این
حالت، هم شما اضطراب خود را از خاطر خواهید برد و هم طرف مقابل از توجه شما
خوشحال خواهد شد.
همهچیز را به خودتان نگیرید. نباید هر چیزی مانند
شوخی و طعنه را به عنوان توهین تلقی کنید. مردم اغلب چیزهایی را میگویند
که هیچ مقصود و منظوری از آن ندارند؛ هر چند گاهی اوقات مردم نـظـرات نابجا
و بیموردی میدهند؛ در این صورت، قاطعانه از خودتان دفاع کنید.
توقعتان
را کم کنید. بنا نیست در پایان یک گفتوگو، شما افراد را کاملا مجذوب خود
کرده باشید. همین که همه از همصحبتی یکدیگر لذت برده باشید، کافی است.
باور کنید!
هول نکنید. آدمهای روبهروی شما هر چقدر هم که مهم باشند،
آدم هستند؛ آنها هم معایب و مشکلات و ضعفهای خودشان را دارند؛ عین شما!
شاید هم مثل خود شما دارند سعی میکنند کسی متوجه نشود چقدر خجالتی هستند!
آیا میدانید برای اینکه روابط زناشوییتان تداوم بیشتری داشته باشد، همه چیز را نباید به همسر خود بگویید! آیا میدانید چه صحبتهایی را باید به همسر خود بگویید و چه سخنانی را باید مطرح نسازید؟
اولین گام در روابط زناشویی نحوه صحبت کردن است. طرز صحیح صحبت کردن
با همسرتان تاثیر بسزایی را در روابط شما میگذارد، البته لازم به ذکر است
نه هر صحبتی.بعضی از خانمها یا آقایان عادت دارند تمام اتفاقاتی را که در
طول روز برایشان اتفاق افتاده را برای همسر حود تعریف کنند.
با
این وجود گاهی اوقات صحبت کردن بسیار خطرناک است، اما توصیه نمیشود که
مدام صحبت نکنید، بلکه سکوت در بسیاری از موارد، بهتر از صحبت کردن است. در
ادامه مطلب امروز چند توصیه و پیشنهاد را به شما ارائه میدهیم تا چنانچه
با این مسئله زیاد آشنا نیستید، و مشکلی در زندگی دارید، بتوانید برطرف
کنید. از دیدگاه روانشناسان انسانها از این منظر به چند دسته تقسیم
میشوند:
1) افرادی که همه مطالب زندگی خود چه در حال، چه در گذشته
را برای همسران خود بازگو میکنند به بلوغ فکری نرسیدهاند، ذهنشان مانند
دوران نوجوانیشان عمل میکند که عادت داشتند همه چیز را برای خانواده خود
تعریف کنند.
2) افرادی که در تعاریف خود و صحبتهایشان اغراق
میکنند و حتی گاهیوقتها به دروغ نیز متوسل میشوند، افرادی هستند که
اعتماد به نفس کمی به خود دارند و با این کار قصد دارند تا اعتماد به نفس
خود را افزایش دهند. امروزه پیوند بین زوجهای با ازدواجهایی که در سابق
صورت میگرفت کاملا متفاوت میباشد. در زمان امروز اکثر زوجین هر دو با هم
به کار بیرون از خانه اشتغال دارند، زمان کمی را برای صحبت کردن با یکدیگر
دارند، هنگامیکه فرصتی برای صحبت کردن پیش میآید در اغلب موارد راجع به
کار بیرون از خانه خانم یا آقا میگذرد، به ندرت پیش میآید که زوجین در
مورد رابطه خودشان، زندگی دو نفرهای یا چهار نفرهشان به صحبت بنشینند.
1) از دیدگاه بعضی از روانشناسان افرادی که گذشته تلخ و سخت داشته اند
باید توجه کنند که، هنگامی تجربههای تلخ گذشته باید چراغ راه آینده باشد و
بس. سعی کنید با گذشتههای تلختان خداحافظی کنید و با عنوان کردن
تجربهها ذهن همسرتان را مغشوش نکنید. توجه کنید که شما دیگر در دوران
مجردی بسر نمیبرید، شما تشکیل خانواده دادهاید و از همان روز اول که وارد
زندگی زناشویی میشوید باید سعی کنید همه گذشته خود را فراموش کنید، و
الان زمان آنست که زندگی دو نفره که در آینده خواهید داشت فکر کنید،
صحبتهایتان نیز باید حول زندگی مشترکتان باشد نه گذشته تلختان.
2)
اگر از اشتباهات گذشته عبرت گرفتهاید و تحول خاصی در رفتارتان ایجاد
کردهاید لزومی به بازگو کردن اشتباهات گذشتهتان نیست چون ممکن است بر
دیدگاه طرف مقابل به شما اثر منفی بگذارد و یا برخی قابلیتهای فعلیتان
نادیده گرفته شود. مگر در مواردی که بازگو کردن تجربه شما میتواند مانع
تکرار اشتباه برای طرف مقابلتان شود.
3) صحبتهایی را از
گذشته، حال برای همسرتان بازگو و تعریف کنید اما سعی کنید وارد جزییات
نشوید، مسائل را برای او کاملا باز نکنید و نشکافید.
1) اسرارتان را به همسرتان نگویید. منظور از اسرار چیست؟ مشکلاتی که در
دوران قبل از ازدواج برایتان بوجود آمده و بازگو کردن آن تنها باعث مشغول
کردن ذهن همسرتان میشود. ناگفته نماند که مسائلی است که گفتن آنها به
همسرتان ضروری است مثلا تجربه نامزدی ناموفقی اگر در گذشته داشتهاید به
همسرتان بگویید اما آیا واقعا لازم است همسرتان از جزئیات آن مطلع باشد؟
مشکلاتی که با پدر و مادر، خواهر یا برادرتان داشتهاید و عنوان کردن آنها
به دیدگاه همسرتان نسبت به خانوادهتان خدشه وارد میکند، کمبودهایی که در
زندگی با آنها مواجه بودهاید، رنجها و مشقتهایی را که متحمل شدهاید، و
مسائلی مانند این موضوعات بهتر است بازگو نکنید.
2) اگر
زمانی به همسرتان، رفتارهایی که انجام میداده شک کردید و در وفاداریش نسبت
به خودتان مردد بودید، هرگز این موضوع را مطرح نسازید. زیرا ممکن است شما
به اشتباه چنین فکری را داشته بودید در این صورت احساس وفاداری که بین شما و
شوهرتان وجود داشته در همان زمان از بین میرود.