آیا تا به حال برایتان پیش آمده که برای مدتی نتوانید احساس شادی و آرامش داشته باشید؟
در این مواقع ما در ذهنمان فهرستی از خواستهها و انتظارات داریم؛ اما حتی دستیابی به آنها نیز نمیتواند حس خوبی را در ما ایجاد کند.حتی گاهی نسبت به علایق خود نیز بیتفاوت میشویم و انگار انگیزهای برای توجه به آنها نداریم! اما واقعا چرا دچار چنین حالاتی میشویم؟ همه، دچار این نوسانات روحی هستیم، اما بیشترمان منتظریم چیزی بیرون از وجود ما ناگهان از راه برسد و این اوضاع را تغییر بدهد. اما فراموش نکنید هنگامی که هر روز و لحظه خود را در این انتظار میگذرانید که چیزی از بیرون وجودتان، شما را خوشحال کند، در واقع ترتیبی میدهید تا شکست بخورید و با درماندگی و ناتوانی روبهرو شوید.
شما خود را اسیر شرایطی میکنید که در کنترل شما نیستند و برای برخورداری از احساس رضایت و شادمانی به دیگران وابسته میشوید.در این مواقع شما سعی دارید با چسبیدن به چیزی که همیشه در حال دگرگونی است، ثبات و امنیت به وجود آورید! اما به خاطر داشته باشید که همه چیز در زندگی در حال تغییر و تحول است و هیچ چیز ثابت باقی نمیماند. معمولا هم، همه ناراحتیهای ما از وابستگی به چیزهایی ناشی میشوند که در حال دگرگونی و تغییرند؛ بنابراین هنگامی که وقت و انرژی خود را صرف این میکنیم که همه چیز در بیرون از ما بینقص باشد، نیروی خود را در جهت نادرست متمرکز کردهایم؛ پس فراموش نکنید هر آنچه برای شادبودن نیاز دارید در درون خود شماست؛ یعنی شما کلید شادیتان را در وجود خود دارید و این خود شما هستید که تعیین میکنید شاد باشید یا نه، نه آنچه در بیرون از وجودتان اتفاق میافتد؛ شاید نتوانید باور کنید ولی حقیقت دارد و هر روز میتوانید آن را تجربه کنید.
برای باور این موضوع میتوانید به زمانی در گذشته فکر کنید که به نظرتان میآمد باید از بودن در آن موقعیت احساس شادمانی میکردید؛ مثلا سفری که مدتها منتظر آن بودید یا شرکت در سمیناری که همیشه آرزوی آن را داشتید یا رفتن به جایی که همیشه مشتاق آن بودید، اما درست وقتی در آن موقعیتها قرار گرفتید دیگر نتوانستید از آنها لذت ببرید زیرا حال خودتان در آن زمانها مناسب نبوده و در اصل شوق و اشتیاقتان را از دست دادهاید. شاید آنقدر خشمگین بودهاید که اصلا نمیتوانستید هیجانی نسبت به کار خود داشته باشید.در این موقعیتها چه چیز شما را غمگین کرده؛ سفر، سمینار یا موقعیتهایی که بودن در آنها جزو آرزوهایتان بوده است؟ درواقع اینها همان چیزهایی بودند که فکر میکردید شما را خوشحال میکنند. چرا بودن در جاهایی که خود خواهان آنها بودهاید نتوانسته شما را خوشحال کند؟
اشکال کار آن است که هیچ چیز در بیرون از وجود شما هرگز قدرتمندتر از خودآگاهی درونی شما نیست و فقط شما هنگامی میتوانید از بودن در هر شرایطی راضی و خشنود شوید که حال خودتان خوب باشد. برعکس این وضع هم حقیقت دارد؛ یعنی میتوانید در غیر جذابترین مکانها باشید، اما خودتان شاد و خرسند باشید و بهترین احساس را داشته باشید؛ نامی که خود شما بر اتفاقات میگذارید آنها را مثبت یا منفی میکند. همه واکنشهای شما به زندگی در درون شما واقع میشود.هر آنچه برای شاد بودن نیاز دارید در درون خود شماست؛ یعنی شما اکنون قدرت آن را دارید که تصمیم بگیرید شاد باشید یا غمگین!
به جای آنکه دائم خود و زندگیتان را مورد قضاوت قرار دهید که تا چه اندازه توانستهاید به خواستههای خود برسید، ببینید خود و زندگیتان در هر روز چقدر رشد میکنید و تا چه اندازه سطح آگاهیهای خود را بالا میبرید. هنگامی که هدف زندگیتان را انجام کاری یا رسیدن به چیزی یا موفقشدن در کاری میدانید، اگر کارها مطابق میلتان پیش نرود، احساس شکست خواهید کرد، اما وقتی میفهمید زندگی مانند کلاس درسی است که در آن موفقیت یعنی انسان بهتریشدن، خود و تجربیات خود را از دیدگاه کاملا متفاوت ارزیابی خواهید کرد.
آیا برایتان پیش آمده که در مورد خود احساس بدی داشته باشید؟ آیا وقتی به زندگیتان نگاه میکنید به این نتیجه میرسید که آنقدرها هم موفق نبودهاید؟ شاید شما از زاویه درستی به زندگیتان نگاه نکردهاید. بهتر نیست به جای آنکه موفقیت خود را با آنچه به آن رسیده یا نرسیدهاید، با میزان رشد خود در هر روز تعریف کنید؟ شما میتوانید هر روز به خود بگویید که امروز میخواهم بهترین انسانی شوم که میتوانم. پس اهمیتی ندارد که در بیرون از وجود ما چه اتفاقی میافتد؛ آنچه مهم است این است که ما نهایت تلاشمان را میکنیم تا رشد کنیم، چیزهای جدید یاد بگیریم و پیشرفت کنیم. بنابراین شما میتوانید روز موفقیتآمیزی داشته باشید، اگر در آن روز یک چیز جدید در مورد خودتان یاد بگیرید.
اگر با دیگران یا خودتان صبورتر و مهربانتر باشید، اگر درک بیشتری بهدست آورید یا اگر یک الگوی رفتاری غلط یا عادتی نادرست را کنار بگذارید و بهجای آن رفتار و اندیشه درستی را جایگزین کنید و... این راهی بسیار شادیآفرین برای حرکت به سوی پیشرفت است. به جای آنکه به زندگی به عنوان مجموعهای از آزمایشها که هر روز در آن قبول یا رد میشوید، نگاه کنید، چرا آن را به صورت فرصتی برای رشد و آموختن نمیبینید؟ به این ترتیب به جای روزهای بد یا خوب، روزهایی را میگذرانید که در آن ممکن است بیشتر یا کمتر رشد کرده باشید؛ اما همه آنها روزهای موفقیتآمیزی هستند. به کار بردن این اصل، تغییر بزرگی در زندگی شما ایجاد میکند. درواقع هدف زندگی، رشدکردن است و اینکه ما بتوانیم بیشتر یاد بگیریم. اما فراموش نکنید رشدکردن تجربه آسانی نیست و میتواند گاهی ترسناک و سخت باشد. یک دلیل آن نیز این است که شما باید از آن چیزی یا کسی که بودهاید به چیزی تازه و جدید تغییر کنید و لازمه تغییر نیز رهاکردن است؛ یعنی شما نمیتوانید بدون رهاکردن آنچه بودهاید رشد کنید.
رهاکردن هیچ وقت آسان نیست و معمولا ما را ناراحت میکند و به همین دلیل چون ناراحت میشویم نتیجه میگیریم که وقتی مجبور هستیم برای رشد کردن چیزی را از دست بدهیم پس باید اتفاق بدی باشد. اما فقط به این دلیل که چیزی خوشایند نیست یا باعث ناراحتیتان میشود، معنیاش این نیست که برایتان مفید یا خوب نباشد، در واقع آنچه به ما بیش از همه یاد میدهد چیزی است که ما را بیشتر ناراحت میکند.آیا تا به حال دورانهای سختی داشتهاید که وقتی حالا به آنها نگاه میکنید بگویید خیلی دوران سختی داشتیم، اما خیلی رشد کردم و این بهترین چیزی نبود که میتوانست اتفاق بیفتد چون تجربه خوبی نبود و باعث شد من ناراحت باشم؟
برای شما غیرممکن بود، تصور کنید وقتی آنقدر احساس درماندگی میکنید، چطور ممکن است اتفاق خوبی افتاده باشد. به این ترتیب خیلی اوقات ما دوران رشد خود را به اشتباه دوران بدی مینامیم و ناراحتی را به چیزی که مفید نیست تعبیر میکنیم.ما معمولا فکر میکنیم چطور ممکن است اتفاق خوبی افتاده باشد. اما در واقع ناراحتی معمولا به معنی آن است که شما در میان رشدی بزرگ قرار دارید و بر عکس آن هم میتواند درست باشد؛ وقتی برای مدتی طولانی واقعا احساس راحتی میکنید، ممکن است به خاطر آن باشد که اصلا رشد زیادی نداشتهاید.
اگر میدانستید که مشکلات و موانع پیشروی شما بیشتر از آنکه بدترین دشمنان شما باشند، مانند بهترین دوستانتان میتوانید از آنها چیزهای زیادی بیاموزید، آن وقت با مشکلات خود چگونه برخورد میکردید و نسبت به آنها چه نگرشی داشتید؟ احتمالا اکنون نیز با موانعی روبهرو هستید؛ شاید موانع و مشکلات در رابطه خصوصیتان، موانعی در محل کار، مشکلی با یکی از اعضای خانواده، مسائل مالی و... داشته باشید؛ شاید منتظرید ناگهان همه این موانع از سر راهتان برداشته شود تا بدین ترتیب شما خوشحالشوید!
ممکن است حتی در بسیاری موارد فکر کنید این ضعف از ناحیه شماست که این مشکلات به وجود میآیند؛ اما فراموش نکنید این یکی از اشتباهاتی است که بسیاری از ما در نحوه نگاهکردنمان به زندگی دچار آن میشویم و فکر میکنیم موانع و دشواریهای ما چیزهای بدی هستند که هرچه زودتر باید از شرشان خلاص شویم.تا زمانی که درباره موانع و مشکلات خود چنین نگرشی داریم، هر دشواری و مشکلی دشمنی میشود که باید با آن بجنگیم. بدین ترتیب ما در نبردی مداوم با سرنوشت خود هستیم و تعجبی ندارد که اغلب زیر این فشار بسیار خسته و غمگین میشویم.
اما چرا باید نسبت به مشکلات اینگونه واکنش نشان دهیم؟ چه کسی واقعا انتخاب میکند که در یک رابطه، دوران سختی را از سر بگذراند یا سختیهای مالی را تجربه کند یا با بحران جدی در محل کار مواجه شود؟ هنگامی که با مشکلاتتان مانند دشمن رفتار میکنید، هیچگاه به آنها نزدیک نمیشوید تا درسها و موهبتهایی را که واقعا در دل خود دارند بشناسید. در واقع با این نوع نگاه به موانع پیشرو، فرصتهایی را که برای یادگیری درسهای مهم وجود دارند از دست میدهید.
به یاد داشته باشید میتوانید از همه اتفاقات زندگی چیز جدیدی بیاموزید. هدف زندگی رشد کردن است و در این میان تغییر کردن جزو گریزناپذیری است که باید آن را بپذیرید. قرار نیست اوضاع همیشه آسان و مطابق میل شما باشد. موانع نیز بخشی از زندگی ماست و در واقع یکی از ویژگیهایی که آدمها را از هم متفاوت میسازد، نحوه برخورد آنها با این موانع و دشواریهای پیشروی آنهاست.آیا اگر مشکلی نداشتیم، قوی بودن را میآموختیم؟ اگر ناامیدی نبود طعم خوش امیدواری را میچشیدیم و اگر سختی و رنجی را تحمل نمیکردیم، آیا معنای مهربانی و همدلی را تجربه میکردیم؟
لحظهای به تجریبات مهم زندگی خود فکر کنید و ببینید مهمترین درسهای خود را کی و چگونه یاد گرفتید؟ چگونه توانستید از سختیهایی که در پیشرویتان بود عبور کنید؟ اگر اکنون خود را قدرتمندتر و انعطافپذیرتر از قبل میدانید به دلیل سختیهایی است که در گذشته تجربه کرده و توانستهاید از آنها چیزی بیاموزید. در واقع ما بیشتر هنگام سختیها رشد میکنیم نه هنگام برخورداری از اوقاتی خوش.
در همه مشکلات درسهایی نهفته است که شما نیاز به آموختنشان دارید و تکرار این مشکلات میخواهند شما را متوجه سازند که باید چیزی را از آنها یاد بگیرید. بنابر این نگرش خود را نسبت به آنها عوض کنید؛ بدین صورت هم از آرامش بیشتری برخوردار میشوید و هم فرصتی خواهید داشت تا درسهای نهفته در دل آنها را بهتر بیاموزید.
با توجه به اینکه هر چیز در طبیعت، هدف خاص و هوشمندانهای را دنبال میکند باید باور داشته باشیم حتما دلیلی وجود دارد که این اتفاقات در زندگی ما به این صورت رخ میدهند. در واقع باور و پذیرش این موضوع به ما اجازه میدهد تا به مشکلات و سختیهای پیشروی خود احترام بگذاریم.احترام گذاشتن به مشکلات نیز به معنای آن است که شما میدانید آنها سر راهتان قرار نگرفتهاند تا شما را خشمگین و عصبانی کنند، بلکه موانع مانند معلمانی هستند که میخواهند چیزی به شما یاد بدهند؛ پس به جای اینکه سعی کنید آنها را از سر راه خو بردارید، آنها را بشناسید و از درسهایی که به شما ارائه میدهند استقبال کنید.
اما بسیاری از ما با خود میاندیشیم مگر میتوانیم به چیزی احترام بگذاریم که ما را اینچنین درمانده و ناتوان کرده است؟بسیاری از ما بیشتر روزهای زندگی خود را صرف مبارزه با موانعی کردهایم که سد راهمان قرار گرفتهاند و فورا شروع کردهایم به پیدا کردن راهی برای مقابله با آنها. در این مواقع دائم با خودمان میگوییم چطور میتوانیم از شر این مشکلات خلاص شویم.